دلنوشته
پر کن
دلتنگت هستم
★★★
تو نیستی و هر ثانیه به اندازه یک ساعت، یک روز، یک ماه میشود
خب نیازی نیست تا بیش از این بگویم ، خودت حساب کنی بهتر است، حساب و کتاب این میزان از کش آمدن زمان ، به وقت دلتنگی .
میتوانی تصور کنی که شب و روز های یک ماه در غیبت تو ، همچون سی ماه میگذرد و سی ماه در غم و اندوه و دلتنگی .
خب خودت حساب کن . سر انگشتی . تو رفتی و چند تقویم گذشت؟...
این پانزده تقویم را ضربدر دلتنگی های یک عاشق کنی ، پاسخش صبر ایوب میطلبد و عمر نوح .
میبینی؟...
رفته ای به تلخی و بد عهدی . ولی همچنان تمام این پانصد هزار سال در دوری از تو ، از تو نوشته ام. از تو گفته ام . از تو واژه چیده ام . و این زندگی تمامش با تو گذشت . شاید کنارت نگذشت ، ولی با یادت بر من گذشت . و من هر لحظه صد بار تو را خواندم .
یاد داری آن زمان که پس از دوازده تقویم ، تقدیر تو را سمت روزگارم هول میداد! ...
آن روز از تو پرسیدم :
این تقویم های دوری از هم ، هیچ به یاد من افتادی؟
و تو گفتی :
بعضی اوقات آره
و من در دلم خندیدم . چون که فهمیدم هیچ مهری بر من نداری .
از سر غرور و شاید هم خجالت ، گفتم :
چه عجیب . چون من هم گاهی به یادت بودم. .
و تو نیز باورت شد . و گفتی :
دل به دل راه داره .
خب این که نشد حرف .
کدام دل؟ چه دلی؟ چه راهی ؟
از عمق بی ربطی این جمله با حقیقت ، به یاد جمله ای افتادم که میگفت؛
کلنگ از آسمان افتاد و نشکست
وگرنه تو کجا و بی وفایی کجا؟...
خب اگر تو ربطی میان مصراع نخست و دوم یافتی ، من نیز ربطی میان احساس قلبی ام با ابراز آن می یابم .
در پایان و لپ مطلب میتوانم بگویم :
تو نیستی و هرضربه تیک تاک ساعت در قلبم زخم میشود.
لیوان از دستم می افتد و صد لحظه میشود . ..
مرور خاطراتت جر میخور د و پاره میشود . بر سر شاخسار خشکیده ی بی مهری گیر میکند و نخکش میشود