داستان کوتاه عشقی سرویس خوشبختی
رفته بودیم باغ بالا و دیدیم که چجوریا هستش . اونجور که تعریفش رو میکنن آش دهن سوزی هم نیستش والا ..... تازه اونایی که توی برکه بودند اصلا شبیه قو نبودن . بیشتر شبیه غاز بودن . ..... (برای خواندن مطلب بروی گزینه ی ادامه نوشته در زیر یا نام این مطلب در بالا کلیک نمایید) ...
بعدشم چهار تا چوب رو میخ کردن به هم و اسمش رو گذاشتن الاچیق . مسخره ست والا.... ایششش . بنظرم تالار واسه برگزاری جشن عروسی خیلی بهتره . منتها باغ یه امتیازی که داره این موضوع هست که کلاس داره . دهن پر کن هست . گوش میدی به حرفام علی ؟...
_ها؟... اها. یعنی بله . گوشم با شماست . میفرمودید
داشتم چی میگفتم ؟
_ راجع به کلاس های مدرسه حرف میزدید . و اینکه مدرسه اش باغ داره بالاش . و اینجور حرفا . یه چیزایی هم راجع به جشن عروسی میگفتید . حالا عروسی کی هستش ان شالله....؟...
دخترک در حالیکه یک وری تکیه به صندلی شاگرد داده بود و پایش را روی داشبرد تکیه زده بود و وسواس گونه ناخن هایش را سوهان میزد زیر چشمی نیم نگاهی به علی انداخت و گفت :
وااا!.... خب راجع به جشن عروسی خودمون دارم حرف میزنم دیگه.... تو امروز چرا گیجی؟... یه طوری هستی . چیزی شده؟...
_ والا یه پیامک عجیب از طرف مسافری که سرویس رفت و برگشتش رو دارم بهم رسیده که گیجم کرده . احتمالا اشتباهی پیامک رو فرستاده و طرفش تشابه اسمی داشته با من . چون توی پیامک اسم علی رو تایپ کرده . ولی چنین پیامک مهمی رو محال هست که بخواد به راننده ی سرویس خودش بفرسته . همین.
دخترک بی آنکه به حرف هایش گوش کرده باشد چشم قره ای رفت و گفت ؛
راستی تا یادم نرفته بایستی بهت بگم . دنبال یه شغل با دیسیپلین تری باش . با این قارقارک به هیچ جایی نخواهی رسید . در ضمن من خرجم سنگینه . نمیشه که از دخل مسافرکشی زندگی بچرخونی که.... اونم تازه این موضوع هم توجه داشته باش که تو داری با چه کسی ازدواج میکنی . من مث دیگران نیستم . خودتم میدونی کلی خواستگار مهندس دکتر دارم ولی ..... ولش کن . نمیخوام سرت منت بزارم . دوست ندارم بشکنمت و جلوی من احساس کوچیک شدن بهت دست بده ... در ضمن دیشب کلی با خودم فکر کردم و دلم رو راضی کردم تا کمتر به تفاوت قدی خودم و خودت فکر کنم .
علی پوزخندی زد و گفت ؛
مگه من اعتراضی کردم گه چنین فکرایی میکنی...
دخترک دستش را به کمر زد و اخم هایش در هم رفته و با پرخاش گفت:
هوشششش.... دستی رو بکش پیاده شو با هم بربم بچه خوشگل... حواست پرته مگه.... حرفت رو اول کمی مزه مزه کن بعد هر چرت و پرتی رو از دهانت در بیار.... ظاهرا بد متوجه شدی . قد یک متر و شصت برای خانم ها یک استاندارد جهانی و معیار ایده ال محسوب میشه . حتی گوگوش هم قدش یک متر و شصت هست . ابروم گندز خواننده ی زن ترک و حتی تارکان که خواننده ی مرد ترک هست هر دو قدشون یک متر و شصت هست . خیلی هم ار خدات باشه هیچ میدونی چقدر تلاش کردم که قدم در سن رشد یک سانتی متر هم از یک متر شصت بالاتر نره ..... چه میفهمی اینایی که میگم یعنی چی .... الکی دارم خودمو خسته میکنم . در عوض تو حتی اینو متوجه نمیشی که عیب و نقص از طرف توست .
_چی؟ چه عیبی؟ چه نقصی؟...
این قد مثال تیرچراغ برق با امتداد یک متر و هشتاد و هشت عیب نیست؟ نقص نیست؟... هیچ میدونی کم کم داری به ابرها میرسی ... یه وقتی یه جایی بعد ازدواج رفتیم و یه بچه ی بی ادب پیدا شد و بهت گفتش که علی اقا یه نارگیل از اون بالا بنداز پایین .... هیچ تصور کردی که من سنگ روی یخ میشم . یا که اگر یهو تلویزیون روشن شد و راز بقا و زرافه رو نشون داد هیچ میدونی ممکنه اطرافیان پوزخند بزنند و من چقدر خجل خواهم شد .... بعد اینا رو نقص نمیبینی . عیب نمیدونی ؟... ماشالله بیست و پنج سال داری . پس کی میخوای بزرگ بشی و بد و خوب رو یاد بگیری . ماشالله... فقط زده به قدت . از قدیم گفتن که درازها عقلشون کمه .... همچین بد هم نگفته بودن والا... ایششششش.....
لخظاتی در سکوت گذشت .....
علی به ساعت مچی اش نگاه کرد
دخترک ادامه داد و گفت ؛
میدونی چیه علی؟..
_ نه . نمیدونم .
ببین دوستم داره جشن عروسی اش رو توی باغ بالا میگیره . میگن صد میلون تومن هزینه ی اجاره ی باغ واسه یه شب هست . ولی کلی الاچیق داره یه برکه پر از ماهی های قرمز داره . دو تا قوی عاشق هم توی آشیانه ی وسط برکه زندگی میکنن . بعدش دیگه برات بگم که خیلی شیکه و با کلاسه . ما هم بایستی اونجا جشن خودمون رو بگیریم .
_ کدوم دوستت رو میگی؟
. همونی که ارایشگاه داره رو میگم .
_ اره... اره . یادم اومد .
سکوت..
_خب دیگه چخبر.....
راستی دختر خاله ی مادرم یه دختر داره که از اون دخترای تخص و بچه مثبت هاس . دکترای اقتصاد داره . همیشه از بچگی به من حسودی میکرد .
_ . خب....
مثلا همیشه به من حسادت میکرده و هرکاری که من میکردم رو تقلید میکرد .
_ هم سن هستید مگه ؟..
یکم کوچیکتره . دقیق نمیدونم . ولی من رشته ی طراحی و دوخت کاردانش درس میخوندم و اون تازه اول دبیرستان تموم کرده بود و انتخاب رشته میکرد . اخرش هم رفت ریاضی فیزیک خوند . منم که دیدم دیفلوم (دیپلم) گرفتن سخته و همش از قصد نمره کم میدن به آدم و همش ادمو رد میکنن تا ادم بره و هزینه ثبت نام بهشون بده و اینجوری ادمو بچاپن ، ول کردم و بی خیالش شدم .
_ راستی تو واقعا نتونستی توی رشته ای به این آسونی و توی کارودانش که هفته ای دو روز کلاس درس بود و سه روز دیگه اش کارگاه خیاطی دوره ات رو تموم کنی و یه دیپلم فکستنی بگیری ؟... واقعا که....
من بعد یکسال از ترک تحصیل خواستم دوباره از اول انتخاب رشته کنم و مث سوری برم ریاضی فیزیک . ولی چون اول دبیرستان درس های فیزیک و شیمی و ریاضی رو با نمره ی ۱۰ و درس ادبیات فارسی و عربی رو هم با تبصره و تک ماده قبول شده بودم و معدلم شده بود ۱۲/۵۰ منو فرستادن پیش مشاور تحصیلی . و زنیکه ی بی ادب و خرفت کلی چرت و پرت بهم گفت . کلی تعقیبم کرد و بهم توهین کرد . نزدیک بود پرونده ام رو بکوبه توی سرم . از بس عصبی شده بود که کاملا صورتش سرخ و بر افروخته شده بود و چشماش خون افتاده بود و حرف که میزد از شدت خشم دستاش رو گره کرده بود و می لرزید ...
_ اون قسمتش رو نفهمیدم . گفتی که کلی بهت چرت و پرت گفت و بعدش گفتی که تو رو چی کرد؟
تعقیب دیگه.... یعنی عقیر کرد . عقیر کردن نشنیدی تا حالا؟.. عقارت و ادم عقیر و یا اینکه شخصی را عقیر کردن نشنیدی ؟...
_ چرا... ولی فکر کنم منظورت تحقیر کردن باشه.... حقیر و حقارت و تحقیر کردن ....
اره.... همونی که خودت میگی درسته. خلاصه اینطوریاااا .
_ خب راستی راجع به جهیزیه چی شد؟ ضامن واسه وام ازدواج پیدا کردید؟
وا؟... چه حرفاااا.... اصلا حرفشم نزن . اقاجونم بشنوه قیامت میکنه. از مادرم پرسیدم و بهم جواب داد که : ما داریم دختر دسته گل مون رو میدیم دو دستی تقدیم میکنیم ببرن و عروسشون بشه اون وقت یکی دیگه داره عروس میاره و یکی دیگه داره دوماد میشه و این وسط دو تا ضامن معتبر پیدا کردن وظیفه ی خانواده ی عروس نیستش که.. ..
_ خب یعنی چی؟...
یعنی لطفا دو تا ضامن واسه خودت و دو تا هم واسه من پیدا کن و زودتر وام کوفتی ازدواج رو بگیر و ۱۲۰ تومن رو بده بهم تا چک پدرم تاریخش نگذشته.... در ضمن اقساط وام هم بپای خودته . از الان بهت بگماااا
_ کدوم ۱۲۰ تومن ؟.. میشه برام بهتر شرح بدی
وااا؟... ۱۲۰ ملعون تومن دیگه..
_ منظورت میلیون تومان هستش ؟
اره . همینی که خودت میگی درسته .
_ اون وقت چرا ۱۲۰ ؟
وااا؟... پس چقدر؟..
_ وام ازدواج نفری ۶۰ میلیون تومن هست .
وااا؟... خب ۶۰ تومن داماد و ۶۰ تومان هم عروس دیگه.... جمعا دو تا کنار هم میشه به عبارتی ۱۲۰ ملعون تومن . مگه نمیشه؟..
_ چرا میشه .
خب . پس دیگه مشکلت چیه؟...
_ گیج شدم . ماجرای چک چیه؟.. مگه پدر واسه جهیزیه چک داده ؟...
وااا؟... جهیزیه کجا بود حالا ؟.... اصلا اینجور رسم و رسومات دموده و عصر هجری رو از کجا میاری تو؟!.... این روزا که مث قدیم نیست . داماد اگر خانه و اثاثیه و ماشین و سرویس طلا جواهرات و ثروت نداشته باشه که غلط میکنه بخواد پا پیش بزاره و بیاد خواستگاری . مگه مردم دخترشون رو از سر چهارراه پیدا کردن که مفت و مجانی و راحت دو دستی تقدیم خواستگار کنن .... میدونی چه زحمت ها کشیدن و چه خون دل ها خوردن تا بچه شون بزرگ بشه و رشد کنه و تحصیل کنه و شاغل بشه و دکتر بشه و وارد اجتماع بشه و اینجور چیزاااا
_ دکتر؟... شاغل؟....
خب حالا اینا رو ول کن . بعنوان مثال اینا رو گفتم . داشتم به موقعیت دختر خاله سوری فکر میکردم .
_ خب اخرش بهم نگفتی که ماجرای چک پدرت چه ربطی به ۱۲۰ میلیون تومان وام ازدواج منو تو داره ؟...
وااا؟... هنوز نفهمیدی؟.... چقدر خنگی . مردم دخترشون رو باد هوا ندادن بخوره تا بزرگ بشه . بچه شون جیگر گوشه شون رو از توی لپ لپ در نیاوردن که یهویی به این سن و سال برسه . براش هزینه کردن . براش رفاه فراهم کردن . براش بستر رشد و بلوغ و تحصیلات فراهم کردن . برای سلامت جسم و روح و روانش هزینه ها کردن . برای شکوفا شدن نبوغش زحمت ها کشیدن . ریاضت ها کشیدن . رنج ها بردن و سختی ها کشیدن . . الکی الکی نیست که بچه شون مثل پنجه ی آفتاب و ماه شب چهارده و دسته ی گل شده . مرغ نبوده که جوجه اش رو شیر نده و جوجه توی باغ و صحرا ول بگرده و آب و دون بخوره و بزرگ بشه . به بچه شون به جیگر گوشه شون به پاره ی تن شون شیر دادن براش چه شبها لالایی خوندن و یا بالای سرش بیدار موندن و تب بچه شون رو پایین اوردن و یا پاشورا کردنش .... خیال کردی الکی الکیه.... در ضمن بایستی خونه ی مادرم اینا رو هم عوض کنی . و بالای شهر براشون یه خونه ی ویلایی بخری . دیگه هم راجع به پولی که به پدرم قرض داده بودی حساب نکن . چون توی گاوصندوقش بود و انگاری مغازه اش که دزد زده بودند گاوصندوق رو هم برده بودن . پدرم روش نشده بود تا بهت بگه . اگر هم توی مغازه اش میبینی گاوصندوق هست خیال نکن همون قبلیه . این یکی دیگه ست . و فقط شباهت داره بهش . میخوای باور کن میخوای باور نکن . برام مهم نیست .
_ اهان متوجه شدم .
سکوت....
علی به ساعتش نگاه میکند...
راستی یه سوال بپرسم؟...
_ بپرس .
تو ..... تو سوری رو میشناسی؟...
_ سوری؟ از کجا بایستی بشناسمش؟..
اخه چندی پیش مامانش میگفت که سوری عاشق یه پسره شده . اسم پسره علی هست . و راننده سرویس محل کارش هست . و یک دل که نه صد دل عاشق و دلداده ی پسره شده . ولی پسره عاشق یه دخترک دیگه ست . انگاری پسره هنوز خبر نداره که سوری عاشق شده . پسره هربار براش درد دل میکنه . افتاده توی دام یه خانواده ی کلاش و کلاهبردار مثل اینکه دختره از اونجور آدمای پر افاده ای و تهی مغزه . از اونجور ادمایی که اهل چشمو هم چشمی هستن و به خیالشون چه پخی هستن . در حالیکه بدرد لای جرزم نمیخورن . انگاری دختره یکم کلاهبردار هم هست . هم خودش و هم پدرش . چون مثل اینکه سوری از درد دل های پسره حین رسوندنش به محل کار فهمیده که دختره قصد داره پسره رو بچاپه . و پسرک طفل معصوم هم چون بی پشت و یتیمه و بزرگ شده ی پرورشگاه ست این وسط مظلوم واقع شده و هر سازی که دختره میزنه از سر درموندگی میرقصه . دخترخاله ی مادرم تلفنی به مامانم میگفت که ؛
مثل اینکه پسره خیلی جوان خوب و انسان شریفی هست . با اینکه یه ماشین فکستنی بیشتر نداره ولی چون قلب پاک و اخلاق خوب و شرافت بالایی داره آینده ای درخشان پیشرو خودش داره
_خب...
. قراره انگار همین روزا دخترخاله سوری از پسره خواستگاری کنه . تصور کن ..... الهی.....
سکوت....
دخترک نگاهی مردد و مشکوک به علی میدوزد و میپرسد ؛
علی حالت خوبه ؟.... چرا رنگت مث گچ دیوار سفید شده...
_ اره خوبم . چیزیم نیست .
خب راستی اینو یادم رفت تا برات بگم . سوری بعد مدتها یهو بی مقدمه بهم زنگ زد و خیلی مضطرب بود و ازم پرسید که نامزدم اسمش چیه ؟
گفتم خب اسمش علی
بعد پرسید ماشینش پرشیا سفیده ؟
گفتم نه . پژو پارس داره . سفید رنگ . ولی قراره بزودی عوض کنه و بهترش رو بخره . ضمنن شاسی بلند حتما میخره .
شنیدی چی گفتم ....
_ ها؟... اره . شنیدم .
پس قول دادی که شاسی بلند بخری هااااا....
_باشه . سعی میکنم .
علی راستی با پدر مادرت صحبت کردی؟... پس چرا منو بهشون معرفی نمی کنی ؟.... چرا همیشه اونا رو از من مخفی نگه میداری .... هنوز خارجن ؟... لااقل بزار تلفنی باهاشون در ارتباط باشم ...
_ ببین داره دیرم میشه . بایستی راه بیفتم و به سرویسم برسم . الان مسافرم از سر کار مرخص میشه و ببینه من تاخیر دارم خیلی بد میشه .
خب باشه . پس منو همین سر کوچه مون پیاده کن . یادت نره که چی گفتم . ماشین شاسی بلند و جشن توی باغ بالا . و دو تا ضامن . سریع تند و زود . بعدشم یه لیست جهیزیه نوشتم . سر جمع بیست تا تکه ی بزرگ هست . باقیش رو خودمون تهیه میکنیم . مادرم گفت اینجوری لااقل به تو هم فشار کمتر میاد . بعدشم یادته بهت گفته بودم پشت گوشی که یه خبر بد دارم برات؟... اون خبر این بود که دیروز بعد اینکه سر کوچه مون پیاده ام کردی و رفتی یه موتوری اومد و کیفم رو قاپید و دزدید رفت . اون یک ملعون (میلیون) تومنی که دادی واسه پول کاشت ناخن رو توی مسیر خونه مون توی کیف بود که دزدیده شد . بایستی دوباره بهم بدی . بعدشم مدارک شناسایی ام هم داخلش بود . باید از فردا بری و برام مجدد کارت ملی بگیری . شناسنامه ام هم داخلش بود . اونم بایستی باز بگیری برام . المثنی نمی خوام . بایستی اصلی باشه و از این جدیدها که پاسپورتی هست . گوشت با منه؟...
_ اره . من دیرم شده . راستی من پدر و مادر ندارم . و پرورشگاه بزرگ شدم . اسم دیگه ی پرشیا همون پژو پارس هست . و اینکه سرویس من که صبح ها میبرم و این ساعت هم مجدد بر میگردونمش یه خانم دکتره . اسمش هم خانم ثریا ست . گفتنی ها رو گفتم . برای همیشه خداحافظ .
نگارنده : شهروز براری شهروز براری صیقلانی
داستان کوتاه خلاق .
نام داستان : سرویس خوشبختی
مرجع مطلب : همبودگاه
Hamboodgah.com
6904 بازدید
6016 پسند
507 نظر